هبوط به روایت قرآن


پابرهنگی نعمتی بود که از دست رفت. کفش، ته ماندهء تلاش آدم است در راه انکار هبوط. تمثیلی از غم دورماندگی از بهشت. در کفش چیزی شیطانی ست – (1) سهراب سپهری

وقتی اولین بار به این جملات سهراب در اتاق آبی برخوردم، بلافاصله به ذهنم متبادر شد که او در ستایش سادگی و نکوهش پیچیدگی حرف می زند. او در اشعارش هم جملات صریحی در ستایش از سادگی دارد. واقعیت این است که فکر نوشتن مجموعه مقالات "سادگی و پیچیدگی" که در یادداشت قبلی چیزکی در موردش گفتم و همین جمعه ای که گذشت اولین مقاله اش را (تبارشناسی پیچیدگی) نوشتم، اولین بار با خواندن این جملهء تآمل برانگیز سهراب به ذهنم خطور کرد. تصور کردم که پابرهنگی را سهراب اینجا نماد سادگی و صداقت گرفته است، و کفش را به عنوان نوعی پوشش، یعنی چیزی که می پوشاند و به معنای دقیق لفظ موجب "کفر" یعنی پوشیدگی ست، درست در نقطهء مقابل آن، نماد پیچیدگی گرفته است. گو اینکه ما با پوشاندن بدن خود، از آن سادگی و صداقتی که در برهنگی آغازین بود دور شدیم و روبه پرده پوشی و دو رنگی و چندرنگی آوردیم! الگوهای مختلف – بخوانید پیچیده – پوشش نیز که بعدها حتی معیار ارزش گذاری بر انسان ها شد، یعنی معیاری برای جدا انگاشتن انسان ها از هم، و فراموش کردن اینکه همه از یک آب و گل و از یک پدر و مادرند، همه پس از آنکه ایدهء اولیهء پوشاندن و پوشیدن به میان آمد، بالطبع موضوعیت پیدا کردند! به همین خاطر است که همان طور که برهنگی را نماد سادگی به مفهوم صداقت می گیریم، می توانیم پوشیدگی را هم نماد پیچیدگی در معنای ریاکاری و چندرو بودن بگیریم. تصور بدوی از داستان کتب مقدس این است که پدر و مادر ما، آدم و حوا در ابتدای تاریخ بوده اند و بهشت در واقع یک "آغازگاه طلایی" بود که هرچه زمان گذشت از آن دورتر شدیم. به این ترتیب معنای جملهء سهراب این می شود که هرچه در زمان جلوتر آمدیم و به اصطلاح رایج "پیشرفت" کردیم و شرایط حیات خود را پیچیده تر نمودیم، در حقیقت از آن سادگی ای دور شدیم که یکی از مصادیقش برهنگی بود، و یک معنایش صداقت و بی شیله پیله گی. به عبارت دیگر، در یک دیدگاه کلان، پیچیده شدن شرایط حیات را می توان عامل دور شدن آدم ها از هم و بیگانگی آنها از آغازگاه واحدشان دانست. به همین خاطر می گوید: در کفش چیزی شیطانی ست

این هستهء اولیهء طرحی بود که به ذهن من رسید. می خواهم بسطش دهم اما چندان هم ساده نیست. می توان تفسیری دیگری هم از جملات سهراب به دست داد، بر این مبنا که پابرهنگی را با برهنگی در کل یکی نگیریم و پوشیدگی پا (کفش) را معادل پوشیدگی در کل ندانیم. موضوع صداقت و عدم صداقت نیست. بلکه سهراب می گوید که کفش در واقع حائلی ست بین ما و زمین. تا مانع این شود که "زیر و بم های زمین" را بیاموزیم، (2) و فراموش کنیم که در تبعیدگاه به سر می بریم. یعنی جایی که در اساس برای زیستن و خوش- نشستن تعبیه نشده است. به همین خاطر است که کفش را شیطانی می داند، چون در حقیقت تلاشی ست در جهت فراموشی و انکار واقعهء هبوط و حاصل غم غربت(نوستالژیا) بهشت. چون در بهشت در اصل زیر و بمی نبوده، پس می خواهیم این طور وانمود کنیم که اکنون نیز زیر و بمی وجود ندارد! زیر و بم زمین اینجا، آشکارا به معنای "تضادها"، تزاحم ها"، تقابل ها" و در یک کلام دو گانگی ها و چندگانگی هاست. می توان در این مورد مفصل صحبت کرد که بهشت اساسآ رمزی از آن ساحتی از هستی ست که در آن تنها وحدت و یگانگی تقرر دارد، و هیچ تمایزی و تقابلی در هیچ معنایی در آن نیست. اگر خوب در این نکته دقت کنیم معلوم می شود که تفسیر اخیر با تفسیر قبل هیچ مباینتی ندارد. چرا که در تفسیر قبل هم ما پیچیدگی را آنجا که بر تنوع پوشش و البسه اطلاق کردیم، در حقیقت به معنای چندگانگی در چیزی گرفتیم. سادگی را هم می توان به معنای یگانگی و وحدت تلقی کرد. آن زمان که انسان ها پوشش را به عنوان منشآ پیچیدگی و بروز چندگانگی (تکثر) با خود نداشتند – دست کم تا جایی که به ظاهر مربوط می شد – همه با هم یکسان، یعنی یگانه بودند

بنابراین هر دو تفسیر کاملآ هم بر هم منطبقند. چه کفش نماد منشآ پیچیدگی باشد، چه ابزاری برای فراموش کردند جهان چندگانگی ها (جهان زیر و بم دار) و پیچیدگی ها، نکته سنجی رمزآمیز سهراب، قابل تآمل است

اما اگر ما بخواهیم به تفسیری که کردیم پایبند بمانیم، و بهشت را رمزی از ساحت یگانگی هستی یعنی وحدت بدانیم، پس باید بگوییم که نه تنها در ابتدا پوششی برای انسان نبود، بلکه برهنگی هم نبود! چرا که این دو مفهوم با یکدیگر متضائف هستند و یکی با وجود و لحاظ دیگری معنا می یابد. اگر در بهشت پوشیدگی معنا نداشته، پس برهنگی هم معنا نداشته است. در حالی که ما در تفسیر خودمان این طور فرض کردیم – و انگارهء سهراب نیز در پس جملاتی که نوشته است، دقیقآ همین بوده – که پدر و مادر ما در بهشت برهنه بودند و انسان های اعصار کهن هم دست کم به اندازهء امروز به پوشیدگی اهمیت نمی داده اند (و قدر مسلم اینکه با چیزی به نام "سالن مد لباس" آشنا نبوده اند!) تصور عامیانه و بدوی نیز همین است و در غالب تابلوهای نقاشی، تصاویر، و حتی فیلم هایی که از داستان آدم و حوا مایه گرفته اند، بدین شکل بازتاب داشته که آدم و حوا را کاملآ برهنه وامی نموده اند. اما ادعا می کنم که این صرفآ برداشت "ابتدایی" و بلافصل از داستان هبوط است. برداشتی ست که به ذهن چندگانه شده و چندپارهء ما که با همین چندگانگی و چندپارگی انس گرفته و خو کرده، سریعآ خطور می کند. مدعی هستم اگر به آیات قرآن دقیق شویم، قراینی دال بر تآیید این معنی می یابیم که بهشت رمزی از عالم توحید است. دقت و تآمل، سطحیت و بدویت آن برداشت شایع را تآیید خواهد کرد

در قرآن می خوانیم: « به درستی که برای تو ای آدم، در بهشت نه گرسنگی و نه برهنگی خواهد بود/ و نه تشنگی و سوزانندگی از تابش آفتاب / پس شیطان آدم را وسوسه نمود که آیا تو را به درخت جاودانه و سرزمینی ابدی دلالت کنم؟/ پس آنها خوردند و عورت هایشان آشکار شده، از برگ درختان خود را پوشانیدند... » (3) می بینیم که آیات صراحت دارند بر اینکه در بهشت هیچ برهنگی ای نبوده است. حتی اگر این اشارهء صریح را ندیده بگیریم، نکته این است که بلافاصله پس از خوردن از میوهء ممنوعه یعنی پس از ارتکاب به گناه، اقدام به پوشاندن خود کردند. یعنی درست از آن لحظه ای که بهشت را بر خود حرام کردند و از آن رانده شدند، تازه خود را برهنه دیدند و به تفاوت جنسی هم پی بردند، و به جهت شرمی که از هم کردند خود را پوشاندند! این آشکارا نشان می دهد که پوشیدگی و هم برهنگی هر دو، پدیده هایی متآخر از وقوع گناه اولیه و فرع بر واقعهء هبوط اند. تا پیش از گناه، آنها نه برهنه بودند و نه پوشیده! به همین ترتیب می توان گفت که تا پیش از وقوع گناه، آنها نه زن بودند و نه مرد! یعنی حتی تمایز جنسی هم متآخر از واقعهء هبوط است! تمایز آدم و حوا، در ابتدا صرفآ تمایزی فردی بوده و تمایز جنسی در وجود آنها راه نیافته بوده است! دقیقآ به همین خاطر است که قرآن صراحت دارد که پس از ارتکاب به گناه، آنها اندام های جنسی خود را دیدند، چون پیش از آن جنسیتی در کار نبود

هرچند که این شق اخیر، خیلی خارق اجماع به نظر می آید، اما در تاریخ دیانت و عرفان چنین تفسیری از داستان باغ عدن، بی سابقه نبوده است! دست کم این را می دانم که یوهانس اسکوتوس اریوگنا، عارف مسیحی در قرون وسطی، ذیل تفسیر خود از کتاب مقدس، این ایده را مطرح کرد که در طرح اولیهء پروردگار برای خلقت، قرار نبود انسان به دو صورت نر و ماده خلق شود! بلکه ابتدائآ خداوند در نظر داشت تفاوت مابین انسان ها صرفآ تفاوتی فردی باشد. یعنی تعدد و چندگانگی به اموری سطحی تر از جنسیت راجع باشد. (به زبان فلسفی تکثر بین انسان ها ناشی از عوارض لاحقه باشد و نه امری جوهری) آنچه که طرح اولیهء الهی را به هم زد، گناه آدم و حوا بود. اریوگنا، ظاهرآ جان خود را بر سر این تفسیر و تفاسیر وحدت گرایانهء دیگری از این قبیل، از دست داد! (4) او این وحدت گرایی را نه از اسلام و یا یهودیت، بلکه پیش از آنها از پلوتینوس و نوافلاطونی های دیگر آموخته بود. اما طبعآ کلیسایی که تثلیث را پذیرفته بود، با این قبیل تفاسیر برخورد می کرد و مراجع رسمی مسیحیت، اریوگنا را تآثیرپذیرفته از فرهنگ پاگانی (:مشرکانه، فرهنگ حاکم پیش از غلبهء مسیحیت در روم و متصرفات آن) تلقی کردند.

هرچند این نکته سنجی اریوگنا در غرب، برایش گران تمام شد، اما در قلمرو کشورهای اسلامی، خصوصآ از سوی مراجع عرفان مشرب، اگر نه دقیقآ در ذیل این آیات، به مناسبت های مختلف به فراتر بودن عالم توحید که در بنیان چیزی جز همان ذات اقدس الهی نیست، از هرگونه تقابل و تضادی اشاره شد. فی المثل ابن عربی، عالی ترین مرتبهء ذات الهی را مرتبهء غیب الغیوب می نامید که از هرگونه تعین و اسم و رسمی به دور است و بالکل فراتر از هرچیزی ست که بتواند به تصور درآید. مرتبه ای که حتی بری از صفات و اسماء حسنی ست! طبعآ ژرفنگرانی همچون ابن عربی و دیگر فرزانگان در سرزمین های اسلامی، از گزند نگرش های عوامانه، ساده اندیشانه و سطحی سطحی نگران، به طور کامل در امان نبوده اند. اما آنچه در این قبیل تفاسیر و ایده ها، می توانست به پشتیبانی و حمایت از این بزرگان بیاید، خود فرازهایی از کلام خدا بود که به صراحت بیان می کرد آنچه برای بهشتیان از همه چیز لذیذتر و خواستنی تر خواهد بود، نه حور و غلمان، نه اشربه و اطعمه، نه خنکی از پس گرمی و نه گرمی از پس سردی، بلکه همان مقام دیدار و لقاء الهی ست. چرا باید عالی ترین درجهء بهشت دیدار خداوند باشد؟ آیا جز به این خاطر که ذات الهی به عنوان مبدآ نهایی و غایی "وحدت" عالم، ضرورتآ فراتر از هر چندگانگی و تکثری ست؟

نمی توانم در ارتباط با همین بحث به داستان "مسخ پیکتور" هرمان هسه اشاره نکنم. هسه در این داستان که متآسفانه پارسی ترجمه نشده – یا دست کم من اطلاعی ندارم – همین معنا از بهشت را در نظر داشته و بسیار عالی با زبان رمز و تمثیل به تبیین همین مفهوم از بهشت می پردازد. او از خوانندگان آثار یونگ و آگاهان به متون حکمی و عرفانی مشرق زمین بود. خود یونگ نیز به واسطهء تعمق در عرفان شرق، به این نتیجه رسید که تکامل روانی در عالی ترین مراحل خود جز تلفیق و ترکیب تضادها و تقابل های هم اکنون موجود در روان نیست. او در این مورد بیشتر متآثر از متون گنوستیکی بود. طبعآ در وبلاگ بیش از این مجال شرح و بسط نیست. ناگزیرم علاقه مندان را به آثار یونگ ارجاع دهم. در مورد داستان مسخ پیکتور هم که خواندنش را اکیدآ توصیه می کنم، رجوع کنید به "با یونگ و هسه" (5). در آنحا خلاصه ای از داستان به قلم میگوئل سرانو موجود است


----------------------------------------------------


شمارهء 1: اتاق آبی، سهراب سپهری، انتشارات سروش، چاپ سوم 1376، صفحهء 19
شمارهء 2: در صدای پای آب می سراید: گاه خاری که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
شمارهء 3: سورهء فرخندهء طه، آیات 118 تا 121
شمارهء 4: اریوگنا به طرز مرموزی ناپدید شد و برخی مورخین با توجه به سرنوشت دیگر نوافلاطونی ها در قرون وسطی، احتمال کشته شدن او را می دهند. در باب او و این تفسیر جالبش از داستان باغ عدن رجوع کنید به: تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، دکتر محمد ایلخانی، انتشارات سمت، چاپ اول، 1382، صفحهء 178
شمارهء 5: با یونگ و هسه، میگوئل سرانو، برگردان از دکتر سیروس شمیسا، انتشارات بدیهه، چاپ اول، صفحات سی و دو تا 37

Labels:


Nima; at 2:15 PM