فرعون، اسم اعظم و تفسیر ارنست کاسیرر
این قبیل اعتقادات بر حسب اطلاعات تاریخی، خصوصآ بین مصریان باستان رواج داشته است. تا حدی که در مصر هر کسی، دو اسم داشت. یک اسمی که در منزل و اعضای خانواده با آن صدایش می کردند، و اسم دیگری که به اجتماع یعنی به مردم بیرون از خانواده معرفی می شد. چرا که اسم واقعی نباید به دست افراد غریبه بیافتد. اگر بدخواهی اسم خانوادگی من را می دانست، هر بلایی ممکن بود سر من بیاورد. مثلآ از طریق نشاندن الفظ اسم من در کنار الفاظ نفرین و یا نوشتن آن روی کاغذ و سوزاندن آن و ... به همین دلیل رع، خدای خورشید، هم در کنار تمام اسامی بی شمارش، یک اسم اعظم داشت که از همه مخفی بود. رع بر همه چیز حکومت می کرد، و اگر کسی به آن اسم اعظم دست می یافت، طبعآ بر رع و در نتیجه بر همهء دنیا مسلط می شد. مصریان پادشاه یعنی فرعون خود را، تجسد فرزند ایزیس و نایب رع برای حکومت بر زمین ( حجت خدا بر زمین! ) می دانستند. هر فرعونی تجلی هوروس بود. اما فکر نکنید این هوروس بر اثر تلاش و کوشش خود به این مقام شامخ رسیده بود. بلکه فرمانروایی بر مصر و همهء دنیا، در نتیجهء حیله ای بود که مادرش ایزیس، به رع زده بود! قضیه از این قرار است که ایزیس، این ایزد بانوی بزرگ و فداکار با آن هفت مار سمی خود، باعث مارگزیدگی رع شد. رع که از درد به خود می پیچید، سرانجام ناگزیر شد برای اینکه پادزهر سم مار را از ایزیس بگیرد، اسم اعظم خود را برای او فاش کند. مادر هم راست اسم اعظم را گذاشت کف دست هوروس. و به این ترتیب فرعون در مصر، صاحب اسم اعظم تلقی می شد. 1
اجازه دهید راجع به رویکرد جذاب و روشنگر ارنست کاسیرر به فرهنگ و از جمله جنبهء دینی- اسطوره ای آن توضیحی ندهم. هرچند مفید بلکه لازم است، اما این باعث طولانی شدن نوشتهء من می شود. همین قدر بگویم که از نظر کاسیرر فرهنگ، فضایی ست برساختهء دین و اسطوره، زبان، هنر، علم و ... این ها از نظر کاسیرر هر کدام یک صورت سمبولیک هستند. یعنی آنچه در هنر، دین، اسطوره و حتی علم با آن سر و کار داریم، مجموعهء در خود بسامان و منسجمی از نمادهاست. نماد آن چیزی ست که روح انسانی میان خود و واقعیت حائل می کند، تا بتواند با محیط اطراف خود ارتباط بگیرد و آن را بفهمد. بدون این نمادها، آن چیزی را که " فهم " می نامیم، تحقق نمی یابد. چون چنانکه کانت می گفت، فهم چیزی جز دسته بندی و مرتب نمودن داده های حسی در قالب مقولات و صورت های پیشینی نیست. صورت سمبولیک دین و اسطوره، اولین حائلی ست که انسان میان خود و نوک تیز پیکان های داده های حسی ایجاد می کند تا آنها را دسته بندی نماید. بنابراین دین و اسطوره، خصوصآ در اشکال هر چه ابتدایی تر آن، به معنای فاصله گیری انسان از جهان داده های خام حسی به عنوان گام نخست است. یا آن طور که خود کاسیرر تعبیر می کند، اولین اقدام انسان برای رهایی از اسارت جهان حس. اما این رهایی قدم به قدم و در اثر دیالکتیکی پدید می آید که زمان طولانی ای را در تاریخ بشر صرف کرده است. طبیعی ست که در مراحل اولیه، انسان نتواند، میان نمادی که در بنیان، ساختهء روح خود اوست، و محتوای آن نماد تمایزی قائل شود. توانایی تمایز نهادن میان امر انتزاعی یا ایده آل، و امر عینی یا ملموس، تنها در دو هزار و چند سال اخیر پیدا شده است و تا پیش از آن انسان تمایزی میان این دو ساحت نمی توانست بگذارد. خدایان بشر زمانی می بایست حتمآ به مادی ترین و حسی ترین معنای کلمه، ملموس می بودند. این خدایان و الهیات مربوط به آنها، در واقع ابتدایی ترین اشکال صورت سمبولیک دین و اسطوره بودند که رابطهء انسان را با واقعیت تنظیم می کردند. پس به آنها نیاز بود. اما طول زمان آگاهی انسان را نسبت به خصلت نماد و جنبهء ذهنی بودن آن بیشتر می کند. چنانکه مثلآ خدایان دست- ساخته یا بت ها، به خدایی تبدیل می شود که با بت ها دشمن است و خود هیچ تندیس و تجسمی ندارد. (یهوهء عبرانی) اما این نوع خدا هنوز هم کاملآ سوبژکتیو نیست. چون مکان دارد و اعمالش در زمان جریان می یابد. پس زمانی فرا می رسد که رابطهء جدید روح با نمادهای کهن، ایجاب می کند که خدای تازه ای هم ایجاد شود. خدایی که این بار « در درون ما مصلوب است.» مسیح
در قرآن از زبان یوسف به همبندان زندان اش که مصری بودند، می خوانیم: « ما تعبدون من دونه الا اسمآ سمیتموها انتم و ابائکم، ما آنزل الله بها من سلطان. » (2) غیر از او ] خدای قهار واحد [ چیزی را نمی پرستید مگر آنکه نام هایی هستند که شما و پدرانتان آنها را نامیده اید (: بر اشیاء اطلاق کرده اید) و خداوند به آنها بهره ای از تآثیر و سلطه نداده است. همان طور که روش ابراهیم در واقع نشان دادن یک تناقض در آگاهی مردمان عصر خودش بود، روش یوسف هم نشان دادن یک تناقض به مصریان است. ابراهیم تبر را به دوش بت بزرگ انداخت تا او را مسئول شکسته شدن بت های دیگر معرفی کند، اما بابلی ها باور نمی کردند بتی که به دستان خودشان ساخته شده است از خودش صاحب تآثیر و سلطه ای بر بت های دیگر باشد. یوسف هم می گوید، نام ها جدا از اشیاء هستند و به خودی خود ارتباطی با مدلولشان ندارند
بنابراین کاسیرر، می گوید اعتقاداتی مانند تآثیر اسم بر مسمی، که در اوراد جادویی و غیره هست، ناشی از ضعف انسان ابتدای تاریخ، در جدا نمودن امر انتزاعی از امر عینی ست. من هنوز مطالعهء آثار اصلی کاسیرر در باب دین و اسطوره را به اتمام نرسانده ام و در نتیجه ممکن است شرح من از نظر او کامل نباشد. اما چیزی که مسجل است این است که بخشی از آنچه را که کاسیرر می گوید در آگاهی سنتی به آن واقف بوده اند. مثلآ همین نقلی که از متن مقدس مسلمانان کرده ام این را ثابت می کند. اما اعتقاد به این گونه مسائل به شکلی دیگر در دوران های بعد دوام پیدا کرده است. مثلآ اعتقاد به اسم اعظم، ظاهرآ از طریق مصریان به یهودیان و از آنجا به ادیان دیگر ابراهیمی منتقل شده است. عارفان مسلمان به تآثیر اسماء و صفات الهی قائل بودند. اما البته نه به آن شکل قدیمی اش یعنی تآثیر جادویی.(3) کاسیرر در جایی از اثر برجستهء خود، فلسفهء صورت های سمبولیک: اندیشهء اسطوره ای، از اینکه اعتقاد به آن فرمول قدیمی تا زمان سوئدنبرگ عارف سوئدی در قرن هیجدهم، و حتی تا عصر جدید که عصر سیطرهء صورت سمبولیک علم است، دوام داشته، ابراز تعجب می کند. (4) به هر حال من فکر می کنم مسئله به ناتوانی ذهن انسان کهن ختم نمی شود. چرا که به قول یونگ « این مردم به هیچ وجه ابله نبوده اند! » 5
شمارهء 2: قرآن، آیهء چهلم از سورهء یوسف
شمارهء 3: احتمالآ تآثیر اسماء و صفات الهی را اولآ مشروط به شرایط و استعداد روحی ذاکر و ثانیآ در وهلهء اول بر خود او می دانسته اند، نه بر محیط اطراف. بحث در این مورد مفصل می شود اما مایلم اشاره ای به این مصرع حافظ داشته باشم: « تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است. » بر طبق مفاد این مصرع، ظاهرآ اثر ذکر صفت جمیل خدا، ایجاد شدن نوعی حس شفقت و رقت قلب در وجود ذاکر است. هرچند که من متون جدیدی را دیده ام که عارفان معاصر معتقد بوده اند با وجود شرایط روحی مناسب، و با استفاده از اسم یحیی و ممیت خدا می توان حیوانات را کشت و یا زنده کرد
شمارهء 4: فلسفهء صورت های سمبلیک، جلد دوم: اندیشهء اسطوره ای، انتشارات هرمس، ترجمهء یدالله موقن، صفحهء 163