شائول

مثل شائول شده ام! گهگاه روح شریری بدنم را تسخیر می کند. و گاه روح یهوه بر من مستولی می شود! همین پریشب خواب دیدم به سمت کسی نیزه پراندم! البته طرف من داوود نبود. و نیزهء من به هدف خورد.
از دو سمت کشیده می شوم. اولی روح خبیثی است که در حال مرگ است. اما دست و پا می زند تا بتواند ابدان جدیدی را تسخیر کند و آنها را با خود به گور ببرد! به گورستانی در تاریخ. یا زیرزمین هادس پلید. او از ابتدا خبیث نبوده است. درست مثل دیو داستان دیو و دلبر، خبیث بودنش تاریخیت دارد! از آن زمان خبیث شد که مردم از او رو گرداندند. و حالا انگار می خواهد با به زیر کشیدن آدم های هر چه بیشتر، به روح زمانه صدمه بزند. او که می داند دیگر مدتش روی زمین به سر آمده و توانایی ماندن ندارد، می خواهد با شریک کردن هر چه بیشتر آدم های روی زمین در سرنوشت شوم محتوم خودش، روح زمانه را آزار دهد! درست مثل تیمی که باخت را غیر قابل جبران می بیند، و درصدد برمی آید تا دست کم بازی را خراب کند
و دومی روح زمانه است که من را به سمت دیگری می کشد. همهء بدبختی های من از اینجاست، که نمی خواهم با او بروم. من تن خود را تسلیم او نخواهم کرد. من غریبم! شاعر- فیلسوف بودن، از اینجا به من تحمیل شده است

Nima; at 6:53 AM