شاعر- فیلسوف




مردم به غربت نمی روند. و اگر بروند به زودی آشنای جماعت می شوند. اما دو کس غربت را زندگی می کند: 1- شاعر 2 فیلسوف

شاعر: شاعر می تواند با تکیه بر تخیلش دنیایی مجازی بسازد و فارغ از دنیای عینی پیرامونش، در آن زندگی کند. شاعر می تواند در تناقض نفس بکشد. شاعرانه گی، تقلیل ناپذیرترین بخش وجود است. به همین خاطر شاعر در همهء دوره های تاریخی همراه بشر بوده است. من می توانم باورهایی را که امروز طرد شده و به رسمیت شناخته نمی شود، با زبان شعر بیان کنم و حتی مورد تجلیل قرار بگیرم. و حال آنکه اگر به شیوه ای عادی ( و یا دیگر) باورهایم را ابراز می کرده ام، به انسانی نامتعارف بودن، متهم می شدم! من می توانم تجربیاتی را که دیگر امروز طرد شده اند، در کسوت شاعر تکرار کنم
فیلسوف: فیلسوف کسی است که می تواند محیط پیرامونش را به مثابهء ابژه ای برای مطالعه در نظر بگیرد. در نتیجه دست کم تا زمانی که محیط و زمانه اش را مورد مطالعه قرار داده است، به عنوان یک فاعل شناسنده و جدا از ابژه، از محیط و زمانه فاصله می گیرد. و می تواند خودش را جدای از تآثیرات زمانه بنگرد و جدای از تآثیرات زمانه بازسازی کند! او توانایی دارد تا خود را از زیر بار سلطهء روح زمانه ( فرهنگ غالب و پیشرونده ) خلاص کند و ارزش ها و باورهای جدیدی برای خودش تعریف کند. فیلسوف از این حیث، کسی است که می تواند کالبد خود را از تسخیر روح زمانه خارج سازد و روح جدیدی برای تن خود خلق نماید
به این ترتیب است که شاعر- فیلسوف بودن، به من تحمیل شده است

Nima; at 6:31 AM