جشن شکلات فیلم شکلات به این ترتیب فیلمی علیه دیانت نیست. اما به گمانم علیه آیین هست. گو اینکه آیین ها کارکرد مثبتی ندارند به همین خاطر ویان هیچ گاه در مراسمکلیسا حاضر نمی شود. حضورش در مراسم عید پاک در انتهای فیلم هم حضوری مومنانه نیست. او به آیین های دینی به منزله ی یک جشن یا رسم عرفی نگاه می کند که چون خوشایندند و مجالی برای پایکوبی و رقص است، مطلوب اند اما نه بیشتر. رو، کاپیتان کشتی کوچک کولی ها نیز آیین گریز است. اما آیین گریزی او بیشتر از سر جامعه گریزی اوست. وقتی ویان از او می پرسد که چرا این گونه زندگی می کند (سیار) می گوید به این ترتیب بار توقعات مردم از خودت را بر دوشت حمل نمی کنی. رو با گیتاری که دارد خود می تواند گرمی مراسم جشن را تضمین کند. هیچ نشانه ای در فیلم نیست که بگوید جامعه گریزی رومفهومی معنوی دارد. وگرنه، رو را می توان نماد خود مسیح دانست. از این حیث که او زندگی وارسته ای دارد. او همچون مسیح به هیچ کس و هیچ جا تعلقی ندارد. و شاید به همین جهت است که ویان نمی تواند شکلات دلخواه او را تشخیص دهد. چون با بقیه متفاوت است. او همچون مسیح، بر روی آب می رود و بر روی آب زندگی می کند. این شیوه ی زندگی به منزله ی نمادی از اوج حیات معنوی، در فیلم "افسانه ی هزار و نهصد" بسط داده شده بود. اگر رو باوری دینی می داشت و گیتارش را به شیوه ای آیینی مورد استفاده قرار می داد، آنگاه می توانستیم او را در این فیلم نماد مسیح بگیریم شکلات بهانه ی خوبی ست برای ویان تا وقتی که آیین های دینی علیه او عمل می کنند، او بتواند جشنی در تقابل با آنها به پا کند. این جشن ها – چنانکه الیاده در جایی اشاره می کند و رنه گنون فصلی از کتاب رازآموزی و سلوک معنوی اش به نام عرف علیه سنت را بدین مضمون اختصاص داده است – غالبآ در زمانه ی ما به منزله ی جانشین آیین های دینی عمل می کنند. مسلمآ این جشن ها هرگز کارکرد معنوی آیین های سنتی را نخواهند داشت. گنون در کتابی که نامش رفت سعی می کند ارزش عرفانی آیین های سنتی را بیان کند. اما یکی از عمومی ترین و مهم ترین کارکرد آیین های سنتی این بوده است که فرد از طریق آنها حضور خود را در جمع بزرگ اجتماع رسمیت می داده است. از طریق انجام یک آیین فی المثل، یک کودک درک می کرد که از این به بعد نسبت به جامعه مسئول است و خود بخشی از آن است. علیرغم اهمیت این متعهد شدن نسبت به جامعه، فرهنگ جدید سازوکار ثابت و مشخصی ندارد تا این تعهد را در درون شهروندان جدید بازسازی کند. امروزه، اگر هم جشن تولدی به مناسبت آغاز دوران بلوغ یک پسر یا دختر گرفته شود، بیشتر بهانه ای برای شادباشی و تفریح است تا آنکه مفهومی درونی برای آن کودک داشته باشد. مویرز در گفتگوی خود با کمبل جایی می گوید که ما وقتی کودک بودیم شلوار کوتاه می پوشیدیم و زمانی که اجازه پیدا می کردیم شلوار بلند بپوشیم آن روز، روز مهمی بود. چون به این معنا بود که ما بزرگ شده ایم! وی سپس می پرسد با توجه به اینکه این رسم اکنون ورافتاده است بچه های امروزی چطور تعالی خودشان را از یک مرتبه (شآن) به مرتبه ی دیگر تشخیص می دهند؟ کمبل می گوید که آنها ناگزیر آیین های تصنعی جعل می کنند که دیوارنوشته های شهرها یکی از آثار آنهاست: « ... آنها خودشان آن را می سازند. این بچه ها گنگ ها، تشرف ها (رازآموزی ها) و اخلاقیات خاص خود را دارند و هر کاری از دستشان برمی آید انجام می دهند. اما خطرناک اند، زیرا قوانین خاص آنها قوانین شهر نیست. آنها به جامعه ی ما تشرف پیدا نکرده اند»/ سه ----------------------------------------------- 1- قدرت اسطوره، نشر مرکز، ژوزف کمبل، برگردان از عباس مخبر، چاپ اول، صفحهی 154- 155 2- گنون در فصل سیزدهم "رازآموزی و سلوک معنوی" این نکتهی ظریف را مورد توجه قرار میدهد و مینویسد که هر چه یک تمدن از سنت قدسی دورتر شده باشد بیشتر به جدایی مابین قلمرو امور مقدس، و اموری که نامقدس تلقی میشود و زندگی عادی را میسازد تآکید میکند. در این شرایط هر آنچه به قلمرو قدسی تعلق دارد در قیاس با دیگر امور خصلتی استثنائی و غریب به خود میگیرد که هر گونه تمسک یا تشبث به آن حکم صرفاً یک تعارف را پیدا میکند. به همین خاطر وقتی مردم در غرب متجدد در مورد امور معنوی یا آنچه آنها میپندارند که معنویست سخن میگویند، احساس میکنند که ملزماند به نحو آزار دهندهای لحن رسمی و تعارفآمیز به خود بگیرند که به طور ضمنی به این معناست که این امور هیچ وجه اشتراکی با موضوعات معمول محاورات آنها ندارد. رجوع کنید به: Rene Guenon, Initiation and Spiritual Realization, Sophia Perennis, P.66-67 گنون در این فراز یک جامعهی دینی را آسیب شناسی نمیکند بلکه یک جامعهی غیر دینی را توصیف مینماید. با این حال آنچه او در مورد لحن (tone) سخن گفتن مردم میگوید در یک جامعهی دینی مبتلاء به افراط در تنزیه نیز قابل مشاهده است. تفاوت در این است که در جامعهی غیر دینی مردم از امور دنیوی بهرهمندند (و در واقع نزدیکی زیاد به امور دنیویست که غریبهگی آنها را نسبت به امور مینوی موجب شده است)، اما در چنان جامعهی غیر دینی که توصیف شد، مردم نه از امور طبیعی و نه مافوق طبیعی بهره ندارند! آنان گویی در فضایی معلق میان هستی و نیستی اند. اسطورهی خون آشام ها که در اروپای اواخر قرون وسطی شهره شد، تصویر انسان نیم- مرده یا نیم- زنده ایست که به لحاظ تاریخی بازتاب واقعیت زندگی مردم "از معنا گسستهی هنوز مقید" است 3- قدرت اسطوره، همان، صفحهی 27 Labels: Choclate Festival
ژوزف کمبل در گفتگوی خود با مویرز جایی می گوید: این فکر که امر ماوراء طبیعی (متافیزیکی) مطلقآ بر فراز امر طبیعی ست فکری کشنده است! در اروپای قرون وسطی همین فکر بود که سرزمین های اروپایی را به ویرانه ای بدل کرد. چون از ترس گناهکاری هیچ یک از مردم کاری را که حقیقتآ میل داشتند انجام نمی دادند. قوانین ماوراء طبیعی از آنان می خواست که از طبیعت خود دور شوند و روحانیت به این روند نظارت دقیق می کرد. « اشعار عشق درباری تروبادورها در قرن دوازدهم اعتراضی به این قهر توجیه شده ی ماوراء طبیعی علیه لذت زندگی بود.» /یک. به گمانم فیلم "شکلات" با بازی جانی دپ در نقش رو و ژولیت بینوش در نقش ویان به همین درونمایه می پردازد. داستان در یک دهکده ی کوچک فرانسوی نقل می شود که اهالی اش کاتولیک های معتقدی هستند و شهردارش، جناب پل کنت، در بیرون انداختن فرانسوی های پروتستان در گذشته نقش مهمی ایفاء کرده که به آن می بالد
راوی در توضیح صحنه های ابتدایی فیلم که در کلیسا آغاز می شود می گوید که در این دهکده همه چیز آنجا که "باید" باشد قرار دارد و اگر کسی فراموش کند که باید کجا باشد، همواره کسی هست که این نکته را به او یادآوری کند. این توضیحات از آنجا که به مهم ترین تفاوت فرهنگ های دینی از فرهنگ غیر دینی اشاره می کند، بهترین جملاتی بود که فیلم می توانست با آن آغاز شود: باورداشت به یک نظام سلسله مراتبی. به اینکه هستی بالا و پایین دارد و به هر موجودی جایی اختصاص داده شده است که "شآن" اوست و باید خود او و دیگران این شآن را رعایت کنند. تا آنجا که به انسان مربوط است او می تواند شآن خود را در این نظام ارتقاء دهد اما مادام که لوازم این ارتقاء را فراهم نیاورده ست، باید شآن خود و شآن دیگرانی را که فوق او هستند رعایت کند. همان طور که کوچک ترها – چه به لحاظ سنتی، چه تعلیمات معنوی و ... – باید شآن او را رعایت کنند. آیین ها در فرهنگ های دینی، این سلسله مراتب را نشان گذاری می کنند. آیین های گذار معلوم می کنند که مثلآ یک پسر یا دختر به بلوغ رسیده است یا نه (شآن طبیعی)، و این شهروند هم اکنون یک کشیش/آخوند/درویش شده است یا نه (شآن روحانی). کارکرد دیگر آیین ها، حفظ حداقلی از هماهنگی و وحدت بین شهروندان است در این جهت که ارزش های دینی یا همان سلسله مراتب حفظ شود. مخالفت هایی هم که با آیین های دینی در فرهنگ جدید شده است ناظر به همین کارکردهاست: آیین ها می توانند (به ترتیب) از لحاظ سیاسی موید استبداد و از لحاظ فرهنگی سرکوب کننده ی فردیت شهروندان باشند
ویان به خاطر آیین گریزی اش نمونه ی یک آدم متجدد است. آیین گریزی اش از اینجا پیداست که یک دختر دارد (آنوک) بدون آنکه ازدواج کرده باشد! وقتی کنت به عنوان شهردار دهکده برای خوشامدگویی به ورود غیرمنتظره اش می آید و او را دعوت می کند که یکشنبه ها در مراسم کلیسا حاضر باشد، نمی پذیرد. (می گوید از اینکه به کلیسا نزدیک است و صدای زنگ کلیسا را می شنود خوشحال است، کنت به او می گوید که صدای زنگ ها فراخوانی برای عبادت است نه برای سرگرمی!) ویان همچنین به ژوزفین که از دست شوهر تندخویش گریخته است پناه می دهد. این زن از نظر کنت و دیگر اهالی خلاف سوگند ازدواجش عمل کرده و نباید پناه داده شود. ویان، یک شکلات ساز متبحر است. او می تواند شکلات هایی درست کند که خاصیت شان افزایش نیروی جنسی مردان است. او آسان گیر است و نمی تواند بفهمد چرا دیگران این قدر به بچه هایشان سخت می گیرند. شکلات داغی که او می سازد، بنا به داستانی که نقل می کند، شکلاتی بوده است که قبیله ای مایایی در آیین دینی شان می نوشیده اند و معتقد بوده اند که آرزوها و رازهای نهان را آشکار می کند. البته ویان شکلات ها را به خاطر خاصیت های مثبت طبی اش ترویج می کند و اعتقادی به اثر جادویی شان ندارد
با این حال این ویان است که از جدال پیروز بیرون می آید. چون اهالی این قدر معقول و قدر شناس هستند که دریابند حضور او در دهکده موجب شده است که وجه جدیدی از زندگی را تجربه کنند. البته هیچ کدام از اهالی، شرکت در مهمانی ها و یا خوردن از محصولات آشپزخانه ی ویان را به معنای جنگ با کلیسا یا یک تنزل معنوی تلقی نکردند. کشیش جوان در آخرین وعظش توضیح می دهد که اشتباه در کجا بوده است. او می گوید که هم اکنون می خواهد از پدر صحبت کند، اما نه از الوهیت اش، بلکه از بشریت اش! یعنی از آن وجهی از پدر که از آن مهربانی، و تسامح سر زد. ما نباید نیکی را تنها با آنچه نباید انجام دهیم، با آنچه از خود نفی و طرد می کنیم بسنجیم، بلکه همچنین با آنچه در آغوش می گیریم و آنچه دوست می داریم. به زبان علم کلام، آنان دریافتند که بیش از حد به الهیات تنزیهی پرداخته بودند به طوری که از تشبیه غفلت کردند. تآکید زیاد بر تنزیه امر قدسی ست که ماوراء طبیعت را ضد طبیعت جلوه می دهد. و حال آنکه در چهارچوب الهیات ادیان بزرگ، هستی کل یکپارچه ایست که انسان می تواند و باید از مراتب پایین آن به مراتب بالای آن عروج کند. انتقاد کمبل از وضع جوامع اروپایی در قرون وسطی نیز، اگر درست باشد، انتقادی از روح دیانت نیست. بلکه انتقاد از نوعی عدم تعادل است که در شیوه ی دین ورزی مردم بروز پیدا کرده است. دین تنها آن زمان مانع لذت بردن از زندگی می شود که متولیان آن دایره ی قداست را آنچنان تنگ کنند که تنها شیوه ی قدیسین و راهبان را شامل شود. در این حالت، امر مینوی برای مردم بیگانه می شود و حتی در حکم مانعی برای حیات متعارف آنها جلوه می کند. این در حالی ست که معنویت در شکل درست آن یک نوع سلوک است که نقطه ی آغازش هر جا می تواند باشد. حتی – چنانکه در ادبیات کهن ما تمثیلی مشهور است – خرابات نیز می تواند نور خدا را منعکس کند
افراط در پیراستن امر قدسی از امر دنیوی همواره این خطر را دارد که ارتباط مردم را با قداست و معنویت قطع کند. آنگاه تمامی این کلمات، کلماتی شاعرانه و غیر واقعی و آیین ها، کلیشه هایی می شوند که مردم مقید هنوز آنها را اجرا می کنند بدون آنکه هیچ تآثیر معنوی از آنها بگیرند. در این حالت، هرگاه حرفی از معنویت زده میشود، لحن مردم حالت تعارفآمیز به خود میگیرد که خود بازتاب جدایی و قطع ارتباط درونی آنها با حقیقت چیزیست که از آن سخن میگویند / دو. درست در این لحظه است که زمینه برای کارکرد منفی آیین ها مهیا می شود: آنها صرفآ ابزاری می شوند تا مردم دور افتاده از معنویت فریب داده شوند. مردمی که – اگرچه احتمالا ابراز نمی کنند – اما معنویت برایشان گنگ و نامفهوم شده و بنابراین آماده اند تا هر چه مراجع گفته اند را مبنای عمل قرار دهند. مراجعی که خود نیز بعضاً قربانی تبعات منفی همین تنزیه اند و درک شان از معنا به شدت تنزل کرده و آسیب دیده است. پیر زنی که نزد راماکریشنا آمد و صادقانه گفت که در درونش عشق به خداوند را نمی یابد و اساسآ معنای عشق به خدا را نمی فهمد، از زمره ی چنین کسانی بود. راماکریشنا از او پرسید: آیا هیچ کس هست از میان وابستگان که به او عشق داشته باشی؟ پیرزن گفت: بله! برادر زاده ی خردسالم. راماکریشنا گفت همو عشق خداوند است در درون تو که تجربه می کنی. پاسخ راماکریشنا اوج تشبیه است در کلام یک روحانی