فرعون، اسم اعظم و تفسیر ارنست کاسیرر


هنوز داستان تن تن و سفر او به معبد خورشید را به همراه دوستانش به خاطر می آورم. وقتی آنها توسط سرخپوستان معبد خورشید اسیر می شوند، کاهنان معبد تصمیم می گیرند تن تن را با دوستانش به پیشگاه خورشید قربانی کنند. قبل از عملی شدن این تصمیم احتمالآ به منظور نفرین کردن آنها، عروسک تن تن و بقیه را می سازند و یکی یکی در آتش می سوزانند! این کار یعنی ساختن عروسک از دیگران به قصد صدمه زدن به آنها جزء باورهای غریب مردمان عصر اساطیر بوده و شیوع زیادی هم داشته است. فرمول کلی این باور اساطیری این است: تشابهات ظاهری = ارتباطات ذاتی (جوهری ). باید تشابه را در این فرمول به معنای گستردهء آن در نظر بگیرید. تصویر شما روی پاپیروس یا بر دیوارهء یک غار، با شما شبیه است. عروسک شما هم همین طور. هر جزئی از بدن شما دقیقآ به این دلیل که متعلق به شماست، با شما ارتباط ذاتی دارد. به همین دلیل است که گمان می کرده اند هر بلایی که بر سر یک تار مو از شما و یا یک تکه لباس شما بیاید، بر سر خود شما هم خواهد آمد. در واقع تمایزی که ما میان جزء و کل قائل می شویم انسان عصر اساطیر آن را درنمی یافته و یا به رسمیت نمی شناخته است. پس مثلآ کفش آدیداس من – ببخشید گیوه های کتان من! – عین خودم هستند و تفاوتی ندارند. همین طور است نامی که بر من گذاشته اند. به طور کلی، بین نام یک چیز و خود آن چیز، فرقی نیست

این قبیل اعتقادات بر حسب اطلاعات تاریخی، خصوصآ بین مصریان باستان رواج داشته است. تا حدی که در مصر هر کسی، دو اسم داشت. یک اسمی که در منزل و اعضای خانواده با آن صدایش می کردند، و اسم دیگری که به اجتماع یعنی به مردم بیرون از خانواده معرفی می شد. چرا که اسم واقعی نباید به دست افراد غریبه بیافتد. اگر بدخواهی اسم خانوادگی من را می دانست، هر بلایی ممکن بود سر من بیاورد. مثلآ از طریق نشاندن الفظ اسم من در کنار الفاظ نفرین و یا نوشتن آن روی کاغذ و سوزاندن آن و ... به همین دلیل رع، خدای خورشید، هم در کنار تمام اسامی بی شمارش، یک اسم اعظم داشت که از همه مخفی بود. رع بر همه چیز حکومت می کرد، و اگر کسی به آن اسم اعظم دست می یافت، طبعآ بر رع و در نتیجه بر همهء دنیا مسلط می شد. مصریان پادشاه یعنی فرعون خود را، تجسد فرزند ایزیس و نایب رع برای حکومت بر زمین ( حجت خدا بر زمین! ) می دانستند. هر فرعونی تجلی هوروس بود. اما فکر نکنید این هوروس بر اثر تلاش و کوشش خود به این مقام شامخ رسیده بود. بلکه فرمانروایی بر مصر و همهء دنیا، در نتیجهء حیله ای بود که مادرش ایزیس، به رع زده بود! قضیه از این قرار است که ایزیس، این ایزد بانوی بزرگ و فداکار با آن هفت مار سمی خود، باعث مارگزیدگی رع شد. رع که از درد به خود می پیچید، سرانجام ناگزیر شد برای اینکه پادزهر سم مار را از ایزیس بگیرد، اسم اعظم خود را برای او فاش کند. مادر هم راست اسم اعظم را گذاشت کف دست هوروس. و به این ترتیب فرعون در مصر، صاحب اسم اعظم تلقی می شد. 1

اجازه دهید راجع به رویکرد جذاب و روشنگر ارنست کاسیرر به فرهنگ و از جمله جنبهء دینی- اسطوره ای آن توضیحی ندهم. هرچند مفید بلکه لازم است، اما این باعث طولانی شدن نوشتهء من می شود. همین قدر بگویم که از نظر کاسیرر فرهنگ، فضایی ست برساختهء دین و اسطوره، زبان، هنر، علم و ... این ها از نظر کاسیرر هر کدام یک صورت سمبولیک هستند. یعنی آنچه در هنر، دین، اسطوره و حتی علم با آن سر و کار داریم، مجموعهء در خود بسامان و منسجمی از نمادهاست. نماد آن چیزی ست که روح انسانی میان خود و واقعیت حائل می کند، تا بتواند با محیط اطراف خود ارتباط بگیرد و آن را بفهمد. بدون این نمادها، آن چیزی را که " فهم " می نامیم، تحقق نمی یابد. چون چنانکه کانت می گفت، فهم چیزی جز دسته بندی و مرتب نمودن داده های حسی در قالب مقولات و صورت های پیشینی نیست. صورت سمبولیک دین و اسطوره، اولین حائلی ست که انسان میان خود و نوک تیز پیکان های داده های حسی ایجاد می کند تا آنها را دسته بندی نماید. بنابراین دین و اسطوره، خصوصآ در اشکال هر چه ابتدایی تر آن، به معنای فاصله گیری انسان از جهان داده های خام حسی به عنوان گام نخست است. یا آن طور که خود کاسیرر تعبیر می کند، اولین اقدام انسان برای رهایی از اسارت جهان حس. اما این رهایی قدم به قدم و در اثر دیالکتیکی پدید می آید که زمان طولانی ای را در تاریخ بشر صرف کرده است. طبیعی ست که در مراحل اولیه، انسان نتواند، میان نمادی که در بنیان، ساختهء روح خود اوست، و محتوای آن نماد تمایزی قائل شود. توانایی تمایز نهادن میان امر انتزاعی یا ایده آل، و امر عینی یا ملموس، تنها در دو هزار و چند سال اخیر پیدا شده است و تا پیش از آن انسان تمایزی میان این دو ساحت نمی توانست بگذارد. خدایان بشر زمانی می بایست حتمآ به مادی ترین و حسی ترین معنای کلمه، ملموس می بودند. این خدایان و الهیات مربوط به آنها، در واقع ابتدایی ترین اشکال صورت سمبولیک دین و اسطوره بودند که رابطهء انسان را با واقعیت تنظیم می کردند. پس به آنها نیاز بود. اما طول زمان آگاهی انسان را نسبت به خصلت نماد و جنبهء ذهنی بودن آن بیشتر می کند. چنانکه مثلآ خدایان دست- ساخته یا بت ها، به خدایی تبدیل می شود که با بت ها دشمن است و خود هیچ تندیس و تجسمی ندارد. (یهوهء عبرانی) اما این نوع خدا هنوز هم کاملآ سوبژکتیو نیست. چون مکان دارد و اعمالش در زمان جریان می یابد. پس زمانی فرا می رسد که رابطهء جدید روح با نمادهای کهن، ایجاب می کند که خدای تازه ای هم ایجاد شود. خدایی که این بار « در درون ما مصلوب است.» مسیح

در قرآن از زبان یوسف به همبندان زندان اش که مصری بودند، می خوانیم: « ما تعبدون من دونه الا اسمآ سمیتموها انتم و ابائکم، ما آنزل الله بها من سلطان. » (2) غیر از او ] خدای قهار واحد [ چیزی را نمی پرستید مگر آنکه نام هایی هستند که شما و پدرانتان آنها را نامیده اید (: بر اشیاء اطلاق کرده اید) و خداوند به آنها بهره ای از تآثیر و سلطه نداده است. همان طور که روش ابراهیم در واقع نشان دادن یک تناقض در آگاهی مردمان عصر خودش بود، روش یوسف هم نشان دادن یک تناقض به مصریان است. ابراهیم تبر را به دوش بت بزرگ انداخت تا او را مسئول شکسته شدن بت های دیگر معرفی کند، اما بابلی ها باور نمی کردند بتی که به دستان خودشان ساخته شده است از خودش صاحب تآثیر و سلطه ای بر بت های دیگر باشد. یوسف هم می گوید، نام ها جدا از اشیاء هستند و به خودی خود ارتباطی با مدلولشان ندارند

بنابراین کاسیرر، می گوید اعتقاداتی مانند تآثیر اسم بر مسمی، که در اوراد جادویی و غیره هست، ناشی از ضعف انسان ابتدای تاریخ، در جدا نمودن امر انتزاعی از امر عینی ست. من هنوز مطالعهء آثار اصلی کاسیرر در باب دین و اسطوره را به اتمام نرسانده ام و در نتیجه ممکن است شرح من از نظر او کامل نباشد. اما چیزی که مسجل است این است که بخشی از آنچه را که کاسیرر می گوید در آگاهی سنتی به آن واقف بوده اند. مثلآ همین نقلی که از متن مقدس مسلمانان کرده ام این را ثابت می کند. اما اعتقاد به این گونه مسائل به شکلی دیگر در دوران های بعد دوام پیدا کرده است. مثلآ اعتقاد به اسم اعظم، ظاهرآ از طریق مصریان به یهودیان و از آنجا به ادیان دیگر ابراهیمی منتقل شده است. عارفان مسلمان به تآثیر اسماء و صفات الهی قائل بودند. اما البته نه به آن شکل قدیمی اش یعنی تآثیر جادویی.(3) کاسیرر در جایی از اثر برجستهء خود، فلسفهء صورت های سمبولیک: اندیشهء اسطوره ای، از اینکه اعتقاد به آن فرمول قدیمی تا زمان سوئدنبرگ عارف سوئدی در قرن هیجدهم، و حتی تا عصر جدید که عصر سیطرهء صورت سمبولیک علم است، دوام داشته، ابراز تعجب می کند. (4) به هر حال من فکر می کنم مسئله به ناتوانی ذهن انسان کهن ختم نمی شود. چرا که به قول یونگ « این مردم به هیچ وجه ابله نبوده اند! » 5
رنه گنون، نیز در " سیطرهء کمیت " آنجا که به انتقاد از فلسفهء برگسون و ویلیام جیمز می پردازد پس از نقل این جملات از برگسون در خصوص سحر و جادو که : « اگر هوش اقوام بدوی در این زمینه تصور اصولی را شروع کرده بود، امکان داشت بسیار زود به تجربه تن دهد و این تجربه، نادرستی آنها (عملیت جادویی) را برای او مبرهن سازد. » ابراز شگفتی کرده و با طعنه می نویسد: « ما در این فیلسوف – که در دفتر کار خود محبوس و البته از حملات مقامات ذی نفوذی که یقینآ قصد ندارند دستیاری ناگاه و گرانقدر را شماتت کنند، مصون است(6) – این تهور را که امور خارج از قالب نظریه های خود را قبل از تجربه انکار می کند، تحسین می کنیم! او چگونه می تواند آدمیان را آنقدر ابله تصور کند که حتی بدون اصول، عملیاتی را که هرگز به نتیجه نمی رسد، تکرار کنند؟ و چه خواهد گفت هر گاه متوجه شود که به عکس، تجربه نادرست بودن ادعاهای خود او را ثابت می کند!؟ بدیهی ست که حتی به ذهنش هم خطور نمی کند که چنین چیزی ممکن باشد. در او و همگنانش قدرت پیش- انگاره ها به حدی ست که در این امر که وسعت عالم به بینش انسان محدود باشد، تردیدی به خود راه نمی دهند. (و بر اثر همین طرز تفکر است که به ساختن " نظام " های فکری می پردازند.) وانگهی چگونه فیلسوف می تواند دریابد که او مانند بقیهء مردم باید از بحث دربارهء چیزی که نمی شناسد، خودداری کند؟ » (7) اطمینان دارم که اگر گنون، نوشتهء کاسیرر را می دید جملاتی شبیه به این راجع به او می گفت
--------------------------------------------------
زیرنویس ها
شمارهء 1: ر.ج: اسطوره های مصری، جرج هارت، برگردان عباس مخبر، نشر مرکز چاپ دوم، صفحهء 53
شمارهء 2: قرآن، آیهء چهلم از سورهء یوسف
شمارهء 3: احتمالآ تآثیر اسماء و صفات الهی را اولآ مشروط به شرایط و استعداد روحی ذاکر و ثانیآ در وهلهء اول بر خود او می دانسته اند، نه بر محیط اطراف. بحث در این مورد مفصل می شود اما مایلم اشاره ای به این مصرع حافظ داشته باشم: « تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است. » بر طبق مفاد این مصرع، ظاهرآ اثر ذکر صفت جمیل خدا، ایجاد شدن نوعی حس شفقت و رقت قلب در وجود ذاکر است. هرچند که من متون جدیدی را دیده ام که عارفان معاصر معتقد بوده اند با وجود شرایط روحی مناسب، و با استفاده از اسم یحیی و ممیت خدا می توان حیوانات را کشت و یا زنده کرد
شمارهء 4: فلسفهء صورت های سمبلیک، جلد دوم: اندیشهء اسطوره ای، انتشارات هرمس، ترجمهء یدالله موقن، صفحهء 163
شمارهء 5: یونگ در « تحلیل رویا » به مناسبتی از پزشکی قدیم در یونان و مصر صحبت می کند و اینکه چطور مارگزیدگی را در مصر باستان، درمان می کرده اند. کاهنان برای شخص مارگزیده، اورادی را می خواندند که طبق داستان پاپیروس های کهن، ایزیس برای درمان رع بر او خوانده بود. البته آنها معجونی را هم به کار می بردند. برای درمان تب به عنوان مثال این جملهء ایزیس خطاب به هوروس بر معجونی از شیر انسان، سقز و موی گربه خوانده می شد: « آب در دهان من است و یک طغیان نیل میان ران هایم. » (ر.ج: اسطوره های مصری، صفحهء 50) یونگ می گوید: « حالا چگونه قرائت اوراد و سرود برای رع او را از مارگزیدگی شفا می بخشد؟ این کارهای بیهوده چه فایده ای دارد؟! به گمان من مردم به هیچ وجه ابله نبودند. خوب می دانستند که چه می کنند! به قدر ما باهوش بودند. از این روش ها نتیجه می گرفتند، پس استفاده هم می کردند ... » ر.ج: تحلیل رویا، کارل گوستاو یونگ، ترجمهء خوب آقای رضا رضایی، نشر افکار، چاپ اول، صفحهء 169. یونگ در همین صفحه تفسیر خود را نیز از چگونه گی تآثیر این اوراد ارائه کرده است. شایان ذکر است که این گونه اوراد تحت عنوان " نیرنگ " در ایران باستان، و تحت عنوان حرز در فرهنگ اسلامی هم وجود داشته است. ایرانیان نیرنگ ها را به فریدون، شیعه ها به امام جعفر صادق، و مصریان باستان به ایزیس نسبت می داده اند
شمارهء ششم: منظور گنون از این مقامات ذی نفوذ ظاهرآ موجودات شرور عوالم لطیف است که معتقد است انحراف و انحطاط عالم را از خفاء کنترل می کنند و جهان را آگاهانه و عامدانه به سمت وارونه شدن پیش می برند. او امثال برگسون را کسانی می داند که علیرغم حسن نیت خود، آلت دست این موجودات پنهان قرار می گیرند
شمارهء هفتم: سیطرهء کمیت و علائم آخر زمان، رنه گنون، علیمحمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهی چاپ دوم 65، صفحات 260-261