برزخ باغ های کندلوس


ازهیچ قسمتی از فیلم به اندازهء این قسمت خوشم نیامد: آبان که روی تحت بیمارستان بر اثر پیشرفت سرطانش مشرف به موت است به سید، مرد دهاتی تقریبآ زشت و کوتاه قدی با ریش های پر پشت سیاه، می گوید(نقل به مضمون): سید تو اینقدر خوبی که خدا تو رو توی این دنیا هم تو بهشت قرارداد، جایی که شما زندگی می کنید (کندلوس) خود بهشته! تو هم فرشته ای! سید هم جواب می دهد: خوب نباشم چی کنم خواهر؟! همولایتی هام از من گشنه تر، من از اونا گشنه تر! دست به مال اونا دراز کنم؟ همولایتی هام به چشم برادری همه از من بدترکیب ترند، چشم چرونی کنم؟ بد باشم که چی کنم؟! اونو خفه کنم؟! (با اشاره به تخت بغلی بیمارستان که زن رو به موتش روی اون خوابیده) سید که در کندلوس اطراف کلاردشت زندگی می کند برای تهرانی های علاقه مند به طبیعت زیبای کندلوس، شیر و عسل می آورد. به این ترتیب هیچ چیز در این طنز غیر واقعی نیست. او واقعآ مثل یک فرشته است. چون اصلآ امکان گناه و بدکاری ندارد! چون به شیوهء ساده ای زندگی می کند. و درست مانند فرشتگان کارش پیشکش کردن شیر و عسل در باغ های کندلوس است

این تنها اشارهء صریح فیلم است به این نکته که کل شخصیت های داستان و کل واقعیت ها در برزخی میان عالم ناسوت و لاهوت اند و در نتیجه دو وجه دارند: مادی و فرامادی. آنها در عین واقعی بودن در ساحتی از جنس رویا هم تقرر دارند که عرفای ما آن را برزخ یا ملکوت نامیده بودند. من بعد از دوبار دیدن فیلم متوجه این نکته نشده بودم مگر در همین صحنه آن هم فقط در مورد سید. بعد که مصاحبهء ایرج کریمی کارگردان را در روزنامهء شرق خواندم، متوجه شدم که در همان صحنهء اول فیلم، تماشاگر زیرک و حواس جمع علی الاصول باید دچار این تردید شده باشد که کل وقایع پس از مرگ سرنشینان یک خودرو و در عالم برزخ می گذرد یا تصادف جدی نبوده و آنها زنده مانده اند

آغاز فیلم یک سفر شبانه در جاده را نشان می دهد. بعد گویا در تونل تصادف می شود. صبح روز بعد از تصادف، خودرویی که به تپه ای برخورد کرده و متوقف شده دیده می شود. سرنشینانش به تدریج خارج می شوند و بلافاصله در قبرستان کوچکی که در پای تپه هست، جستجو می کنند. انگار به دنبال جای خود باشند! در حقیقت سفر آنها به قصد پیدا کردن قبر دو دوست قدیمی به نام های آبان و کاوه بوده است که عاشق هم بودند و در اوج عشق و جوانی فوت کردند. اما دست کم یکی از سرنشینان (علی) مطمئن است که قبر آبان و کاوه اینجا نبوده، اما آن دو دوست دیگرش بی اعتنا بین قبرها می گردند. در کل فیلم هم آنها دنبال قبرند. به طوری که پستچی که راهنمایی آنها را در منطقهء کندلوس به عهده گرفته، وقتی می بیند سه نفر به دنبال دو قبرند، می پرسد مطمئنید که فقط دو تا قبر می خواهید! بیشتر هم هست ها! به این ترتیب از همان ابتدا این تردید به وجود می آید و تا آخر فیلم هم باقی می ماند که اینجا برزخ است یا دنیای واقعی

کل صحنه های فیلم کاملآ حساب شده هست و می توان روی هر کدام صحبت کرد. مضمون اصلی داستان تقابل واقعیت و آرمان است. آبان و کاوه در اوج یک زندگی آرمانی مرده اند و عشق شان ابدی شده است. سرنشینان خودرو که همه گی دوستان این دو بوده اند، مثل آن دو اهل هنرند. اما یکی از آنها که همان علی باشد، هنر را در جوانی رها می کند و دنبال کار و تجارت می رود. یعنی غرق روزمرگی و شیوهء متعارف زندگی می شود. دقیقآ به همین خاطرست که همراه خوبی برای بقیه در جادهء کندلوس نیست و دائم نق می زند و نهایتآ هم از آنها جدا می افتد. گو اینکه دو دوست دیگرش که هنوز به نقاشی چسبیده اند و زندگی آرمانی و با شکوه آبان و کاوه را تحسین می کنند، به پاداش تآیید امر آرمانی، نهایتآ به بهشت که همان کندلوس است راه پیدا می کنند، اما او نمی تواند. پایان فیلم مشخص می شود که او تنها کسی ست که در اثر تصادف نمی میرد و خونین و مالین روی تخت بیمارستان زیر لب می گوید: من را هم ببرید


آنها در همان برزخ وقتی هنوز به دنبال قبر آبان و کاوه هستند، با دو زوج جالب برخورد می کنند. هر دو زیبا هستند و عاشق یکدیگر. تهران را رها کرده اند و تصمیم گرفته اند در کندلوس زندگی کنند. زن با اشاره به همسرش می گوید من مطمئن ام که او زودتر از من می میرد، چون همیشه سر قرار زودتر از من می رسید! جمله ای کنایه از اینکه هر کس آرمانی تر زندگی کند، زودتر به جهان آرمان ها که همان جهان خیال یا برزخ باشد راه پیدا می کند. به این ترتیب جناب ایرج کریمی که نویسندگی فیلمنامه را هم به عهده دارد، جهان پس از مرگ را با جهان آرمان ها منطبق می کند. آن کس که منطقی تر و واقع بینانه تر زندگی کند، محکوم است که بیشتر اینجا بماند. یادم می آید که توماس مان در مقاله ای که تولستوی و گوته را با یکدیگر مقایسه می کرد و هر دو را فرزند طبیعت خوانده بود، شیلر و داستایوفسکی را به عنوان فرزندان روح در مقابل آنان قرار داده بود، و به این نکته اشاره کرد که زوج اخیر زندگی کوتاهی داشتند، و حال آنکه تولستوی و گوته عمر درازی کردند. چون با واقعیت این- جهانی هماهنگ تر بودند. دقیقآ به همین خاطرست که عرفای مسیحی مثل فرانسیسکو عمر کوتاهی کردند، اما عارفان دیگر فرهنگ ها از جمله فرهنگ ایرانی- اسلامی غالبآ معمر بودند. مسیح در معنویت، آرمان گرایی حتی افراطی بود. اما عارفان ما از جمله ملاصدرا سفر سوم و چهارم را هم ذکر می کنند که همان بازگشت به زندگی متعارف و مقتضیات آن است

نمی دانم هنوز روی پرده است یا نه، اما اگر هست، پیشنهاد می کنم فیلم را ببینید، این هم توضیح هوشمند هنرکار در بی بی سی

Labels: