راما و سیتا


فلاسفه و متفکرین ایدئالیست همه به نوعی با این جملهء مشهور هگل احساس موافقت می کنند که « آنچه معقول است موجود و آنچه موجود است معقول است »! یکی از تبعات چنین طرز تفکری این است که از واقعیت موجود می بایست بتوان یک و فقط یک تبیین عقلانی یکپارچه به دست داد. یعنی از آنجایی که خود عقل یکی ست و ما نمی توانیم چند نظام تمامآ عقلانی مغایر و حتی مباین داشته باشیم، بنابراین برای واقعیت کلانی که در خارج هست، باید بتوان یک تبیین عقلانی کلان ارائه داد که ما را از تبیینات احیانآ ممکن دیگر بی نیاز سازد. این تبیین کلان عقلانی خود از یک سری اصول بدیهی آغاز می شود و با استنتاج – اعم از نظری و عملی – به کمال خود می رسد. بودند کسانی مثل فیخته که حتی اصرار داشتند یک نظام فلسفی حقیقتآ یکپارچه قطعآ باید یک اصل بدیهی و فقط یکی داشته باشد. بیش از یک اصل بدیهی یا نقطهء عزیمت فکری، معنایی جز عدم انسجام و یکپارچه گی ندارد

اغلب جریان های فکری- فلسفی زمان ما درست به عکس، تمایل دارند بگویند که یک تبیین جامع و کامل امکان ندارد. و نمی توان واقعیت خارجی را با یک نظریهء کلان توضیح داد. بلکه ناچاریم همزمان از چند نظریهء مباین – بلکه حتی مغایر، چنانکه در فیزیک نوین بوهر اعلام کرد که رفتار نور را باید با دو نظریهء مغایر موجی بودن و ذره ای بودن همزمان توضیح داد! – استفاده کنیم. فلاسفهء تحلیلی، فلاسفهء منطق، پست مدرنیست ها و حتی برخی نوکانتی ها همه در این مورد با هم موافق اند. هرچند که روش های فکری کاملآ متفاوتی دارند

من معتقد نیستم که چون چیزی در فضاهای فکری و دانشگاهی " جدید " است یا " مد " شده است، بنابراین حتمآ درست است. در واقع اینکه " هر چه جدیدتر باشد، الزامآ بهتر و متکامل تر است"، یکی از آن توهمات به میراث رسیده از عصر روشنگری ست. در آن دوره به این ایده نیاز بود تا بتوانند خود را از جهان سنت خارج سازند. اما برحسب تجربهء فکری و احساسی که دارم، نسبت به آن تبیین های کلان ادعایی بدگمانم. دست کم مشکوکم! به نظر می رسد نوعی نخوت یا سر پر باد لازم است که شجاعانه گفته شود « من یک تبیین جامع و کامل از همهء واقعیت دارم »! این همه را گفتم که بگویم وقتی شما با واقعیت کلانی به اسم " فرهنگ " مواجه هستید و سعی دارید آن را توضیح و توصیف کنید، دنبال یک تبیین کلان که همهء تبیین های دیگر را دربربگیرد و شما را از آنها بی نیاز کند، نباشید. اخیرآ مقاله ای نوشتم به اسم " آرمان گرایی فرهنگ های معنوی و حقوق زناشویی " که همان طور که از عنوانش پیداست سعی کردم بگویم یک خصلت عمومی فرهنگ های سنتی گذشته " آرمان گرایی " آنها بوده است. و از رهگذر نوعی شیفته گی نسبت به این آرمان گرایی، دچار خیرگی چشم یا کوری نسبی می شده اند. درست مثل نارسیس که چون خود- شیفته بود، کور یا خیره چشم هم بود. چون هر نوع شیفته گی ای همراه با خیرگی هم هست

یکی از دوستان که از روی لطف مقاله را مطالعه کرده بود گویا در میانهء کار تصور کرد که من دچار آن توهم مشهور در فلسفه هستم، و لاجرم مقاله را رها کرد. به همین خاطر خواستم چیزکی اینجا در این مورد بنویسم. هرچند که از قرائن و لحن من در آن مقاله پیداست که چنین ادعایی ندارم

مقاله چون یکی از سری مقالاتی ست که من در باب مسائل زنان نوشته ام، به همین خاطر در سایت " کانون زنان ایران " منتشر شد و خانم بنی یعقوب – دبیر گروه اجتماعی روزنامهء یاس نو و دیگر روزنامه هایی که جبههء مشارکت منتشر می کرد، رحم الله علیهم جمیعآ! – سردبیر سایت، از روی لطف آن را در بهترین جای ممکن قرار داد. فقط عکسی را که من فرستاده بودم استفاده نکرد و به جایش عکس دیگری گذاشت. این عکس همین است که الان اینجا گذاشته ام و سیتا و پشت سرش راما را نشان می دهد. به مناسبت اشاره ای که به داستان آنها در ابتدای مقاله کرده ام، این عکس را پیشنهاد کرده بودم

دوستانی که حوصلهء مقاله خواندن دارند، روی عنوان سایت یا عنوان مقاله در بالا کلیک کنند تا مقاله را ببینند و آنهایی که می خواهند نقد شهلا شرف را از این مقاله به همراه پاسخ من ببینند به وبلاگ قدیمی من یعنی عصر جدید بروند