جاودانگی سمبولیک

یادداشت قبلی من در مورد زبان پریشی و تبیین کاسیرر از آن در چهارچوب پدیده شناسی آگاهی سمبولیک بود. گفته بودم که به دنبال مطالعه ی دقیق نظر کاسیرر در این مورد هستم. الان که این یادداشت را می نویسم خوشحالم که موفق شدم فصل طولانی کتاب کاسیرر را در این مورد بخوانم و مقاله ای تهیه کنم. واقعآ جالب بود. مقاله ای که نوشتم سعی می کند نظر کاسیرر را در این مورد تقریر کند. این کار چندان ساده نبود چون توضیحات کاسیرر در مورد زبان پریشی بسیار طولانی و مفصل است به طوری که طولانی ترین فصل کل سه جلد فلسفه ی صورت های سمبولیک را به وجود آورده است. از طرف دیگر کسی که از قبل با دیدگاه فلسفه ی صورت های سمبولیک آشنایی ندارد و بخواهد مستقیمآ به سراغ این فصل برود دچار مشکل می شود. چون درک کامل آنچه در این فصل آمده مستلزم آشنایی با کلیت نظریه ی سمبولیک است. شاهد مدعا هم اینکه کاسیرر خود بارها در این فصل به فصول قبلی کتابش ارجاع می دهد. در نتیجه ناچار بودم دو یا سه بخش اول مقاله ام را به توضیحات کلی ای – ذیل عناوینی مانند خصلت سمبولیک ادراک، خصلت سمبولیک زبان و ... – اختصاص دهم. این کلی گویی های اول مقاله، اگرچه ممکن است خواننده را به خاطر ناکافی بودن توضیحات، مآیوس کند، اما در عین حال چاره ای از آنها نبود. برای رسیدن به اصل مطلب می بایست مقدمه چینی کرد. صرفنظر از آنکه مقاله ام چقدر برای کسانی که از موضوع مطلع نیستند مفید فایده است، نوشتن آن برای خودم مفید بود. چون در حکم تکرار و بازگویی آنچه که خواندم و نتیجه گیری از آن بود

به مناسبت نوشتن همین مقاله تصمیم گرفتم مجددآ با آقای موقن تماس بگیرم. برای من خیلی جالب بود که ایشان یادداشت قبلی من را خوانده بود. در واقع از طریق جستجوی اینترنتی اسم خودشان وبلاگ من را پیدا کرده و به این یادداشت برخورده بودند. آقای موقن لطف کرد و پذیرفت که مقاله ی فوق الذکر من را بخواند و نظرات اصلاحی خودش را به من منتقل کند. نظرات ایشان می تواند مقاله ی من را احیانآ جرح و اصلاح کند. همین طور آقای موقن
سایت ماهمگ را به من معرفی کرد که سه مصاحبه با خود ایشان در این سایت موجود است. روی عنوان ماهمگ کلیک کنید تا سایت را ببینید

من مقاله ی نیمه کاره ای هم در مورد فیلم کارتونی "عروس مرده" دارم که در آن سعی کرده ام اسطوره شناسی کاسیرر را برای تفسیر داستان و صحنه های فیلم به کار بگیرم. قسمت پایانی این مقاله که به نظرم مهم ترین قسمت آن هم هست، عنوانش "مفهوم مرگ و زندگی" ست. پریشب به صرافت افتادم این مقاله را تکمیل کنم. چون به نظرم رسید مقاله ی خوبی خواهد شد. اما قبل از آن باید چند مطلب را مطالعه کنم. به همین خاطر سراغ کتابی رفتم که چند وقت پیش از کتابخانه ی دانشگاه برای خودم کپی کردم: معانی جدید مرگ. این کتاب مجموعه مقالاتی ست در مورد تلقی های جدیدی که از مرگ در بین متفکرین، دانشجویان و محصلان، کارکنان بیمارستان ها، پزشکان و مسئولین کفن و دفن مردگان در آمریکای امروز به وجود آمده است. مقاله ای از یک روانشناس خواندم به نام روبرت لیفتن که بسیار نظرم را جلب کرد. این آقا اولآ معتقد است بسیاری از ناراحتی های روانی را می توان بر اساس صدمه دیدن حس جاودانگی در شخص بیمار تبیین کرد. مثلآ هیستری و اسکیزوفرنی دست کم گاهی بر مبنای تشویش مرگ یا بهت زدگی روانی ناشی از دیدن کشتار دسته جمعی انسان ها قابل توضیح است. لیفتن ظاهرآ مدت ها بازماندگان فاجعه ی اتمی هیروشیما را از نزدیک مطالعه کرده است و در میان آنان این بهت زدگی را که منجر به بی تفاوتی نسبت به زندگی شده یا ارتباط آنها را با واقعیت قطع کرده، مشاهده کرده است. آنها مثل روبات شده بودند. ثانیآ امکان به کارگیری چنین تبیینی به طور گسترده منوط به این است که ما بپذیریم انسان ها به شیوه های مختلف و البته به نحو سمبولیک چنین حسی از نامیرایی را همواره با خود دارند. به طوری که از دست دادن این حس به سلامت روانی آنها صدمه می زند. مرگ و زندگی صرفنظر از مفهوم فیزیکی خود حداقل پنج معنای سمبولیک هم دارند که به زعم لیفتن در تمامی دوران ها و در فرهنگ های مختلف مورد توجه بوده است. نامیرایی به معنای تداوم حیات در نسل های آینده از طریق فرزندان، به معنای پایداری و عدم زوال طبیعت، به معنای رسیدن به ساحت اخلاقی حیات(نامیرایی در ادیان ابراهیمی)، به معنای در یاد دیگران ماندن و یا حالات شدید جذبه را تجربه کردن همه گی مطرح بوده است. لیفتن فلسفه ی کاسیرر را پشتیبان نظریات خودش محسوب می کند و در قسمت ارجاعات نام برخی از آثار کاسیرر از جمله فلسفه صورت های سمبولیک را می آورد. او با اتکا به اندیشه این فیلسوف آلمانی؛ میان مفاهیم انضمامی مرگ و زندگی در زیست شناسی تا مفاهیم انتزاعی گسستگی و پیوستگی پل می زند

من شیفته ی کاربردهای احتمالی دیدگاه آگاهی سمبولیک در مطالعه ی پدیده های روانشناختی هستم. در واقع تبیینات روانشناختی غالبآ تقلیل گرایانه بوده است و بیش از حد به فیزیولوژی و دیدگاه حس گرایانه تکیه می کرده است. پدیده شناسی آگاهی چه از نوع هوسرلی و چه از نوع کاسیرری (که همان پدیده شناسی آگاهی سمبولیک است) با نگاهی بازتر و جامع نگرتر به حیات روحی- روانی انسان تمرکز می کند. ظاهرآ لیفتن سعی کرده است از دستاوردهای فلسفی کاسیرر در روانشناسی استفاده کند. این به این معناست که من باید آثار لیفتن را مطالعه کنم. از دوستانی که با این روانشناس آشنا هستند تقاضا می کنم در مورد او با من صحبت کنند

تصویری که گذاشتم جذبه ی سنت ترزا نام دارد اثر لورنزو برنینی نقاش ایتالیایی

Labels:


Nima; at 4:57 AM